از دست شدن سر. مردن. کشته شدن: در ازل بود که پیمان محبت بستند نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را. سعدی. گر سر برود فدای پایت مرگ آمدنی است دیر یا زود. سعدی. ، ریختن مایعی یا جوش آمدن از اطراف دیگ و جز آن. (یادداشت مؤلف). - سر رفتن حوصله، دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن. - سر رفتن دل،دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن. - سر رفتن مدت، منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن
از دست شدن سر. مردن. کشته شدن: در ازل بود که پیمان محبت بستند نشکند مرد اگرش سر برود پیمان را. سعدی. گر سر برود فدای پایت مرگ آمدنی است دیر یا زود. سعدی. ، ریختن مایعی یا جوش آمدن از اطراف دیگ و جز آن. (یادداشت مؤلف). - سر رفتن حوصله، دل تنگ آمدن. گرفته خاطر شدن. - سر رفتن دل،دل گرفتن و تنگدل شدن. اندوهگین شدن. - سر رفتن مدت، منقضی شدن وقت. به پایان رسیدن
بالا رفتن. برشدن. صعود کردن. بر دویدن. به بالا بر شدن. بر فراز چیزی برآمدن. ارتقاء. (یادداشت مؤلف) :... تا یک بارکمند بدان کنگره اندر افکندند پس این مرد را گفتند بسم اﷲ اکنون کار تست بر رو و مرد حیله کرد و بر رفت. (ترجمه طبری بلعمی) ... پس مرد دیگر را صدهزار درهم بپذیرفتند تا بر رفت چون بسر کنگره رسید همچنان کردکه آن مرد نخستین کرده بود. (ترجمه طبری بلعمی). گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی. منوچهری. و پیادگان بدان قوت ببرج بر رفتن گرفتند بکمندها... (تاریخ بیهقی). اول بمراد عام نادان بر رفت بمنبر پیمبر. ناصرخسرو. ایشان (فیل گوشان) می آمدند و بچنگال زمین می شکافتند و تا نیمۀ دیوار باغ بر می رفتند و با زمین می افتادند. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). پس بخت نصر بلند جای همچون مناره بکرد و آنجا بر رفت و فرود نگرید. (مجمل التواریخ). چون اجلش نزدیک آمد دو دختر داشت عیال را وصیت کرد که چون من بمیرم این دختران را برگیر و بر کوه بوقبیس بر رو. (تذکرهالاولیاء عطار). هرکه صبر آورد گردون بر رود هرکه حلوا خورد واپس تر رود. مولوی. پایه پایه بر توان رفتن ببام هست جبری بودن اینجا طمع خام. مولوی.
بالا رفتن. برشدن. صعود کردن. بر دویدن. به بالا بر شدن. بر فراز چیزی برآمدن. ارتقاء. (یادداشت مؤلف) :... تا یک بارکمند بدان کنگره اندر افکندند پس این مرد را گفتند بسم اﷲ اکنون کار تست بر رو و مرد حیله کرد و بر رفت. (ترجمه طبری بلعمی) ... پس مرد دیگر را صدهزار درهم بپذیرفتند تا بر رفت چون بسر کنگره رسید همچنان کردکه آن مرد نخستین کرده بود. (ترجمه طبری بلعمی). گاه بر رفتن چو مرغ و گاه پیچیدن چو مار گاه رهواری چو کبک و گاه برجستن چو گوی. منوچهری. و پیادگان بدان قوت ببرج بر رفتن گرفتند بکمندها... (تاریخ بیهقی). اول بمراد عام نادان بر رفت بمنبر پیمبر. ناصرخسرو. ایشان (فیل گوشان) می آمدند و بچنگال زمین می شکافتند و تا نیمۀ دیوار باغ بر می رفتند و با زمین می افتادند. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی). پس بخت نصر بلند جای همچون مناره بکرد و آنجا بر رفت و فرود نگرید. (مجمل التواریخ). چون اجلش نزدیک آمد دو دختر داشت عیال را وصیت کرد که چون من بمیرم این دختران را برگیر و بر کوه بوقبیس بر رو. (تذکرهالاولیاء عطار). هرکه صبر آورد گردون بر رود هرکه حلوا خورد واپس تر رود. مولوی. پایه پایه بر توان رفتن ببام هست جبری بودن اینجا طمع خام. مولوی.
درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن: بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد. بیانا (از آنندراج). - سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن. ، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
درگرفتن. (آنندراج). به وقوع پیوستن. وجود یافتن. تحقق یافتن: بهای بوسه اش سر میدهم چون زر نمی گیرد خیالی کرده ام با خویش اما سر نمی گیرد. بیانا (از آنندراج). - سر گرفتن عروسی، بهم جوش آمدن. جور شدن. ، موافقت کردن و درگیر شدن صحبت. (آنندراج) ، سر گرفتن خانه، بسیار داد و فریاد کردن بچه ها یا زنان در خانه و اطاق و غیره. (یادداشت مؤلف)
سر نخ، روش کار طریقه عمل، اطلاع از کاری خبرگی، مدعا مقصود، دفتر حساب. یا سر رشته از دست رفتن، قدرت ضبط امور را از دست دادن، سراسیمه و گیج شدن، ترک کردن مهم و معامله ای، مردن، یا سر رشته یافتن، در یافتن اساس کاری را
سر نخ، روش کار طریقه عمل، اطلاع از کاری خبرگی، مدعا مقصود، دفتر حساب. یا سر رشته از دست رفتن، قدرت ضبط امور را از دست دادن، سراسیمه و گیج شدن، ترک کردن مهم و معامله ای، مردن، یا سر رشته یافتن، در یافتن اساس کاری را